محمد مهدی نازنینممحمد مهدی نازنینم، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

نبض زندگی"محمدمهدی

شروع دوباره...

شب های سخت

کوچولوی شیرینم از وقتی بدنیا اومدی همیشه آروم بودی به قول عزیز یاد نگرفتی گریه کنی... اما تو شبایی که داشتی دندون در میاووردی بدخواب و نا آروم بودی خیلی دلم برات میسوخت گریه نمیکردی اما اروم آروم غر میزدی خوابت میومد اما نمیتونستی بخوابی درد و بلات به جونم بیدار بودیاااا اما چشمات رو محکم رو هم فشار میدادی و میبستی خیلی این کارت خوردنی بود مثلا میخواستی بخوابی هلاکتم بالاخره بعد از جوونه زدن دومین دندون تو دوازدهم تیر ماه دوباره خواب شبت به حالت قبل برگشت...   یازدهم تیر صد و پانزده روزگی ...
22 تير 1395

من اومدم با دندونام...

سلام سلام صد تا سلام هزارو سیصد تا سلام من اومدم با دندونام میخوام نشونتون بدم صاحب مروارید منم یواش یواش و بی صدا شدم جزء کباب خورا   خووووب محمد مهدی کوچولوی من بالاخره بعد از چند شب بی خوابی چند روز سرفه کردن و مدت طولانی خوردن دست هات و خیس بودن دائمی لباست بخاطر آب دهن مروارید کوچولوت افتخار داد و نمایان شد... مباااااارک باشه فرشته ی نازنینم وقتی میگفتم داری دندون در میاری همه میگفتن چقدر عجله داری نی نی سه ماهه و دندون!!! اما خوب کاملا واضح بود تو قراره زود دندون در بیاری سه ماه و بیست روزگی اولین دندون پایین سمت راست... بزن به افتخارش ....   نهم تیر صد و سیزده روزگی ...
22 تير 1395

شب قدر

عزیزکم نوزدهم ماه مبارک رمضان واسه اولین بار رفتی تکیه روستای حسن آباد اینم عکس تو و فرنیا کوچولو تو بغل بابایی محمد ... خونه ی بی بی هاجر این لباسی هم که تنته همون روز مامانی برات خرید   چهار تیر صد و هشت روزگی   ...
22 تير 1395

مهمون کوچولو

فرشته ی قشنگم چند روزه که جای دندونت یه تاول کوچیک  زده و این مهمون کوچیک توجیه میکنه خوردن دست هات و خیس بودن دایمی لباس هات و سرفه هات رو... قراره دندون در بیاری پسر کوچولوی شیرینم خوب میدونم که خیلی سخته و چقدر تو آرومی نازنینم...     این لباس خوشکلم که تو این عکسا تنته هدیه ی عمه زهراس مرسی عمه ی خوش سلبقه...   دو تیر صد و شش روزگی ...
9 تير 1395

خورشید

نازنینا هر صبح خورشید از مشرق چشمانت طلوع میکند رنگ میپاشد به جهانم و گرما میدهد به قلبم... تو هستی و من در کنار تو هست میشوم زبانم قاصر است از شکر معبودی که تو را آفرید... تو معجزه ی بزرگ آفرینشی...   سی و یک خرداد صد و چهار روزگی ...
9 تير 1395

الگو...

کوچولوی شیرینم اونقدر با دقت کارای داداشی رو نگاه میکنی که شک ندارم تا چند وقت دیگه پابپاش تو خرابکاری و شیطنت شریک میشی عااااشقتونم و بی صبرانه منتظر اون روزهام که صدای خنده ها تون بپیچه تو گوش دنیااااااا       بیست و چهار خرداد نود و هفت روزگی ...
9 تير 1395